جدول جو
جدول جو

معنی مأوا گرفتن - جستجوی لغت در جدول جو

مأوا گرفتن
(خوَرْ / خُرْ دَ)
مأوا کردن:
نخردسایۀ اقبال هما را به جوی
گیرد آن کس که بر سایۀ لطفش مأوا.
شفیع اثر (از آنندراج).
زمژگانت آخر به جایی رسیدم
که در دیدۀ خویش مأوا گرفتم.
میرزا جلال اسیر (ازآنندراج).
و رجوع به مأوا کردن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(کَ / کِ دَ)
جای گرفتن. اقامت کردن. مسکن گزیدن:
ز بس گل که در باغ مأوی گرفت
چمن رنگ ارتنگ مانی گرفت.
رابعه بنت کعب قزداری.
به می ماند اندر عقیقین قدح
سرشکی که در لاله مأوی گرفت.
رابعه بنت کعب قزداری.
و بسیار کس از اهل تمییز و اصحاب نعمت و ثروت اندیشه برآن گماشتند که در غارها مسکن و مأوی گیرند. (ترجمه تاریخ یمینی چ شعار ص 420). و رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(زَ دَ)
مأوا کردن:
چرا سوزن چنین دجال چشم است
که اندر جیب عیسی یافت مأوا.
خاقانی.
و رجوع به مأوا کردن شود
لغت نامه دهخدا
پناه گرفتن، مامن گزیدن، مسکن گزیدن، منزل گرفتن، جا کردن، ماوا گزیدن، سکونت کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد