- مأوا گرفتن (خوَرْ / خُرْ دَ)
مأوا کردن:
نخردسایۀ اقبال هما را به جوی
گیرد آن کس که بر سایۀ لطفش مأوا.
شفیع اثر (از آنندراج).
زمژگانت آخر به جایی رسیدم
که در دیدۀ خویش مأوا گرفتم.
میرزا جلال اسیر (ازآنندراج).
و رجوع به مأوا کردن شود
نخردسایۀ اقبال هما را به جوی
گیرد آن کس که بر سایۀ لطفش مأوا.
شفیع اثر (از آنندراج).
زمژگانت آخر به جایی رسیدم
که در دیدۀ خویش مأوا گرفتم.
میرزا جلال اسیر (ازآنندراج).
و رجوع به مأوا کردن شود
